یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد
دوره گردم کهنه قالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه زد
عاقبت اهی زد و بغضش شکست
اول سال است و نان در سفره نیس
ای خدا شکرت ولی این زندگی است
بوی نان تازه هوش از ماربود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
صورتش دیدم که لک برداشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
سوختم دیدم که بابا پیر بود
بدتر از ان خواهرم دلگیر بود
مشکل ما درد نان تنها نبود
شاید ان موقع خدا با ما نبود
باز اواز تلخ دوره گرد
رشته ی افکار من را پاره کرد
دوره گردم کهنه قالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت اقا سفره خالی میخرید
نظرات شما عزیزان:
|